شاکیم ...
آره خیلی هم شاکیم ... دِ آخه مرد نا حسابی این کارات یعنی چی ؟
خودت بهتر از همه می دونی اگه بابام نبود هیچ کس تحویلت نمی گرفت ... یا اگه مامانم نبود و تو رو تو خونوادمون مطرح نمی کرد خیلی زودتر از اینا طردت می کردن ...
نه دلم می خواد بدونم خود تو نبودی تا همین دو سال پیش به زور می بردنت خونه ؟ خودت نبودی می گفتی پسر عمه تو خونواده تکه ؟ نه دلم می خواد بدونم خودت نبودی همیشه به مامانم می گفتی اگه یکی مثه شما منو راهنمایی می کرد پیشرفت می کردم ؟
خودت نبودی تو جمع خونوادگیتون گفتی پسر عمه و خاله نسرین حیفن که تو این محل باشن ؟ نگفتی حساب پسر عمه و خونوادش از همه جداست ؟
یادت نیست با عموت دعوات شده بود و اومدی از بابام خواستی یه کاری برات بکنه ؟ یادت نیس چه جوری مثه داداش خودم همه جا هواتو داشتم ؟ واقعا یادت نیس به آبجیت چی گفته بودی ؟ یادت نیس کتاب خوندن رو من بهت یاد دادم ؟ یادت نیس من پای تو رو از اون کلوپ ها انداختم جاش بهت یاد دادم چه جوری آدم بشی ؟ یادت نیس هر روز یکی از کتابامو می بردی تا بخونی ؟
واقعا دلم می خواد بدونم وقتی بابا رو تو خیابون می بینی ازش خجالت نمی کشی ؟ من زیاد مهم نیستم !!!
فکر نکن اون کارایی که کردی رو فراموش کردم ... حالا می فهمم همه می گفتن این پسره آدم بشو نیس راس می گفتن ... بیچاره مامان و بابام که همیشه طرفتو گرفتن ...
فکر نکن یادم رفته کثافت کاریای خونوادتونو همه جا جار زدی ... بعدش که پات گیر شد گفتی پسر عمه و خونوادش بودن که این حرفا رو زدن ... فکر نکن یادم رفته حرفایی که اون روز به مادر جونم زدی ... پیرزن بیچاره تا یه ساعت بعد می لرزید از عصبانیت و ناراحتی ...
بابا خجالت بکش ... به خدا زشته ...
یادته راهنمایی که بودیم با همدیگه از مدرسه میومدیم خونه ؟ یادت نیس اون سال با چه نمره های خوبی قبول شدی ؟
تابستون رو یادته ؟ کلاسای آقای قنبری ؟ یادته روز دخترا دم در می موندی تا اون عوضیا مزاحم نشن ... اینقدر برات ارزش قائل شده بودیم که تو محل همه ازت حساب می بردن و کسی جرأت نداشت بهت بگه تو ؟
به خدا هرچی فکر می کنم رفتار تو و پدر مادرت حق من و خانوادم نبود .... اون کارات مزد این همه محبت نبود ... دلم می خواد بدونم خجالت نکشیدی از حرفایی که زدی ؟ آخه داداشام چه گناهی داشتن ... داداش کوچیکه ام دیگه چرا ؟ مگه بهت بدی کرده بودیم که اونطوری اذیتش می کردی ؟
خجالت بکش ... لیاقتت نبود ... وای هرچی فکر می کنم بیشتر حالم ازت به هم می خوره ؟ نمی دونم از وجود این وبلاگ با خبری یا نه ؟ هرچند آمارمون تند تند دستت میرسه .... خالی بند پست !
من هیچ وقت از هیچ کس اینقدر متنفر نشدم ...
چهار ساله که به طور کامل رابطه مون قطع شده ... اما تو برا هر روز دنبال یه بهانه می گردی که خونوادمو اذیت کنی ....
همه ی کارایی که کردی به کنار ... چرا اون باغ ؟ چرا اون درختای بیچاره ... تو که می دونی من و بابام چه قدر اون باغ رو دوست داریم ... تو که می دونستی بابا چه قدر برا اون باغ زحمت کشید تا اون زمین پرت بشه اون باغ ... واقعا چه طوری دلت اومد 20 تا درخت که تازه جون گرفته بودن رو ببری ؟
من که می دنم ماجرای باغ پرتقال ها هم کار تو بود ... من که می دونم اونی که اون شب اومده بود خونمون تو بودی ...
آخه عوضی چیو می خوای ثابت کنی ؟
یه کمی خجالت بکش ... نمی دونم چه طوری می خوای جواب پس بدی ... از اون پدر چنین پسری بعید نیست ....
بیچاره بابام ... آبروش رو برا توی عوضی گرو گذاشت ... مردک پست نکم نشناس !
ببین کار به کجا رسیده که منی که همیشه مامان و بابا رو آروم می کردم و ازشون می خواستم که سر به سرت نذارن بلکه آدم بشی این حرفا رو به تو می زنم ...
اشکم رو در آوردی ... من عاشق اون باغ بود ... آخه چرا ؟!!!!!!
چرا آرامشی که تازه تو خونمون اومده بود رو بر هم زدی ؟! اون از تو اونم از عموی عوضی ترت !
نمی دونم چی باید بگم دیگه ؟! جز اینکه بگم دستت درد نکنه .... خوب جواب اون همه محبت رو دادی !!!